صفت و پیشۀ می پرست. باده گساری. می خوارگی: تا می پرستی پیشۀ موبد است تا بت پرستی پیشۀ برهمن. فرخی. مشو شیرین پرست ار می پرستی که نتوان کرد با یکدل دو مستی. نظامی. ز مستی همه می پرستی بود چه حاجت بود می چو مستی بود. امیرخسرو. بت پرستی ز می پرستی به مردن عاقلان ز مستی به. اوحدی. و رجوع به می پرست شود
صفت و پیشۀ می پرست. باده گساری. می خوارگی: تا می پرستی پیشۀ موبد است تا بت پرستی پیشۀ برهمن. فرخی. مشو شیرین پرست ار می پرستی که نتوان کرد با یکدل دو مستی. نظامی. ز مستی همه می پرستی بود چه حاجت بود می چو مستی بود. امیرخسرو. بت پرستی ز می پرستی به مردن عاقلان ز مستی به. اوحدی. و رجوع به می پرست شود
میهن پرستنده. وطن پرست. میهن دوست. میهن خواه. وطن دوست. وطن خواه. که میهن خویش در حد پرستش دوست دارد. آن که به میهن خود عشق می ورزد. (از یادداشت مؤلف)
میهن پرستنده. وطن پرست. میهن دوست. میهن خواه. وطن دوست. وطن خواه. که میهن خویش در حد پرستش دوست دارد. آن که به میهن خود عشق می ورزد. (از یادداشت مؤلف)